عشقم آیاتایعشقم آیاتای، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
آیسوآیسو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آیاتای وآیسو دو ماه مامان و بابا

مریضی آیاتای

عزیزم صب با صدای گریت بیدار شدم دیدم استفراغ کردی و شدیدا تب داری زود دستو صورتتو شستم و رفتیم دکتر که برات کلی شربت داد برگشتیم ولی باز تبت نیومد پایین پشت سر هم استفراغ و اسهال شدید بعد از ظهر رفتم خونه بابام  شب بردیم بیمارستان اونجا بهت سرم زدن بمیرم برات نزاشتن من پیشت باشم موقع زدن چون تحمل دیدنشو نداشتم وقتی تو استفراغ میکردی کارم فقط گریه بود بمیرم برات خیلی اذیت و لاغر شدی   ...
3 تير 1393

خونه دایی

عزیز ماما عاشق این شال خاله هستی وقتی میریم  بیرون به زور از سرش در میاری که باد بدی به من   اینجا هم خونه دایی  من داری شلوغی میکنی   اینجا هم اولین بار داری از پله بالا میری البته موقع پایین اومدن با کله خوردی زمین که تا یه مدت تو  خونه خودمون هم منتظر میموندی تا یه نفر بیاد کمکت ...
3 تير 1393

گوش زخمی ایاتای جونم

سلام عزیزم دختر گلم امروز یه روز مونده که نه ماهت تموم بشه بزرگ شدی تو عکسم میبینی که خودت داری ماکارونی میخوری فدات بشم از کارای جدیدت این ماه شروع کردی از مبل و وسیله های دیگه میگیری بلند میشی هم سینه خیز میری به بابایی هم میگی ععید دستتو همیشه میکنی تو گوشوارت منم میترسیدم یه روز گوشتو بکنی ماما بمیره برات دیروز اونقد محکم کشیدی که گوشتو زخمی کردی خون اومده فک کنم باید درشون بیارم چون زخمتم چرک کرده راستی شیر خشکتو عوض کردم اخه همه نی نی ها وقتی شیر خشک میخورن یوبوست میشن تو روزی هفت بار دستشویی میکردی بردیم دکتر دکتر گفت منم پنجاه و پنج سالمه روزی پنج بار دستشویی میرم گفت نکنه از شستن خسته شدی یا باباش از پوشاک خریدن گفتیم نه...
24 ارديبهشت 1393

مهمونی ایاتای جون

دوستای گلم مطالبی که رمز داشتن رمزشونو پاک کردم تا همه ببینن   درخواست شوهری بود که هیچ کس فعلا ندونه الان دیگه همه شنیدن یکم هم از آیاتایم بگم امروز دخترم رفته  خونه اتا جونش منم ناراحت که الان اذیت میکنه گریه میکنه مامانش دوره بعد از چند ساعت مامانم زنگ زده صدای خنده ایاتای جونم نمیزاشت بشنوم مامانم چی میگه دست دخترم درد نکنه که ایقد با عاطفه هست مامانشو فراموش نکرده من خیلی بیشتر از ایاتای ناراحت بودم انگار من از مامانم دور شده بدم تنها وقتی نهار میزاشتم صدا که میشد میترسیدم فک میکدرذم ایاتای خونه هست الان از خواب بیدار میشه منو باش برا کی دارم میمیرم دختر نازم همون لحظه دم در منو فراموش کرده ممنون دختر ...
9 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

عزیزم امروز از روزی متوجه این اتفاق افتادم یک ماه میگذره قبل از رفتن به قشم دختر گلم نازم عسلم درسته خیلی زوده من میخواستم ولی نه به این زودی حداقل یک سال دیرتر ولی بابایی شدیدا تاکید داشت که نه کمه پشت سر هم میخوام ناز ماما بیستو دو بهمن بود که فهمیدم یه نی نی تو دلمه به بابایی هم روز ولنتاین گفتم خییییییلییییییییی خووووووشحااااااااااال شد من اولش خیلی ناراحت شدم به خاطر تو چون باید شیرتو قطع میکردم میترسم بعد از به دنیا اومدن نی نی نتونم بهت برسم بعضی شبا گریم میگیره که نکنه احساس کنی دوست ندارم تو اولین عشقمی بهار زندگیمی آیاتایم با تمام وجودم دوست دارم ای کاش میشد با یه جمله یه خط یه صفحه یه کتاب عشقمو بهت ابراز میکردم...
9 ارديبهشت 1393

درد و دل

سلام دختر گلم میخوام یکم هم از نی نی خوشگلمون بگم نی نیمون یکم مامانی رو اذیت میکنه همیشه سر دردم چند روز پیشم رفتم دکتر گفت خدارو شکر سالمه چهارده هفته برعکسه یه ماه بعد دوباره بیا الان منتظرم تا چند هفته بعد دوباره برم سونو
6 ارديبهشت 1393