تیر ماه 93
سلام عزیزم شرمنده باز دیر اومدم اخه اصلا وقت نمیکنم ببخش فدای معصومیتت بشم
یکم از خودمو خودتو نی نی بابایی بگم
من خدارو شکر دیگه سر درد ندارم حالت تهوع هم ندارم
نی نی کوچولومون هم حالش خدارو شکر خوبه خوبه ابجی کوچولوت مامانی رو اصلا اذیت نمیکنه نگران نباش
وووووووووو تووووووووووو .........
تو که من فدات بشم دورت بگردم یه دونه ای خیلی شیطونو شلوغ شدی ناز میکنی عصبانی میشی همه رو اک میکنی حتی یه شب ساعت چهار پاشودی برا بازی دیدی خوابیم داشتی منو اک میکردی
عاشق خورکار تو جیب بابایی هستی برمیداری هر روز دنبال خودکار میگردیم
عصرا باید بریم کوچه یا گردش تا شما بازی کنید صندل ماشین هم وقتی دوتایی
بابایی رو که همیشه اک میکنی اونم ذوق میکنه همیشه خدا داری با تلفن حرف میزنی اکثرا هم با اعید یعنی سعید بابا نمیگی اعید هم کشته مردته صبا میاد بالا سرت نماز میخونه تا شاید ببینی بلند شی یا با صدای بلند حرف میزنه اخه من عصبانی میشم بیدار شی نزاری بعد رفتن بابا من بخوابم اونم سعی میکنه غیر مستقیم بیدارت کنه که بگه من بیدار نکردم وقتی هم بیدار میشی اول گریه میکنی بعد که یه لحظه چشمت به بابا میوفته ذوق میکنی سفره رو به هم میزنی اعید رو اک میکنی از بغلش هم نمیایی پایین تا پله ها میریم تا بابا بره سر کار اونم دلش نمیاد چند بار بر میگرده بوست میکنه از دست تو میگیره خودشو اک میکنه تا تو بخندی
عاشق خورکار تو جیب بابایی هستی برمیداری هر روز دنبال خودکار میگردیم عصرا باید بریم کوچه یا گردش تا شما بازی کنید صندل ماشین هم وقتی دوتایی میریم بیرون میشینی والا اصلااااااااا عمرااااااااا یه دیقه بمونی وقتی با بابا هستیم میشینی بغلم سرتم از شیشه میاری بیرون چند روز پیش تو چراغ قرمز با یه نی نی دوس شدی بعد از اینکه چراغ سبز شد فقط بای بای میکردی اونا خیلی دور شده بودن تو دست بردار نبودی قربونت بشم
چند تا اهنگ مورد علاقت هست تا میشنوی از مبلی میزی چیزی میگیری بلند میشی شروع میکنی به رقصیدن
کنترل سفید میدونی برا کولر هس تا برمیداری میگیری بیالا طرف کولر
یه کشو تو اشپزخونه داری همه چی توش پیدا میشه خودکار بابا کنترل اسباب بازی ظرف خالی
موقع نماز خوندن بابا میری نگاش میکنی بعد مهر رو برمیداری منو نگا میکنی ببینی میبینم یا نه تا بزاری دهنت تا منو دیدی زود میزاری دهنت من صدات که میکنم مهر رو هم بر میداری با عجله حمله ور میشی از شلوار بابات میگیری تا بری بغلش راحت بخوری
تا الله اکبر میگم میری تو سجده
مامانم وقتی میخواد چادر نماز سرش کنه فک میکنی میخواد تورو ببره بیرون خیلی خوشحال میشی میری طرفش مجبورا میبره دم در یکمی بیرون رو نگا میکنی برمیگردین
هر جا هم ماشین سفید میبینی میگی اعید
اتا جون وقتی میخواد لباس عوض کنه بره بیرون میری از شلوارش میگیری بلند میشی شروع میکنی به داد زدن که منم بردار با بابام هم میرین تا مغازه برمیگردین البته بابام به خاطر تو هر وقت ما میریم اونجا تا زنگ نزنن بیرون نمیره حتی ازمایش باید میرفت که موند بعدا رفت دایی رو که میبینی نفست رو محکم میکشی تو صدا در میاری اونم از شاهکارای داییته یادت داده
هیچیتو نمیدی به کسی حتی پتویی که تو خونه اتا جون روت میکشیم هر کسی دست بزنه به بابام نگا میکنی جیغ میکشی که باید بدن تو پیروز میشی
پسر عمت پیمان شدیدا نگران ایندت هس که تو خیلی با نمکی چی میشه
پسر عموت رضا هم عاشق چای خوردن تو هستش
دختر عمو شیما هم هر جا ببینه میاد بغلت میکنه اخه خونه بابابزرگ جز اون بغل هیچ کسی نمیری منم خسته میشم