عشقم آیاتایعشقم آیاتای، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
آیسوآیسو، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

آیاتای وآیسو دو ماه مامان و بابا

خاطره یه روز معمولی

1392/9/14 12:12
نویسنده : مامان فائزه
198 بازدید
اشتراک گذاری

عشق ماما الان١٤/٩/٩٢ ساعت دوازده ظهره تو خوابیدی منم نشستم کنارت دارم برات مینویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی بدونی چقد دوست داشتم دارم خواهم داشت.....

شبا یکی دوبار بیدار میشی ساعت دو و پنج صبح بعضی وقتا اصلا بیدار نمیشی تا صبح میخوابی شش صبح دلم برات هم تنگ میشه هم میسوزه که گرسنه ای {الان بیدار شدی فک کنم شیر میخوایی بزار بهت برسم باز برمیگردم مینویسمماچ} {نوش جونت بشه} بیدار میشم خودم بهت شیر میدم اخه نازگل ما یکم خوش خواب هستن، بابایی دلش نمیاد بیدارم کنه تا صبحانه بدم میگه شبا خیلی بیدار میشی ...

ساعت ده دهو نیم بیدار شدم شکم عشقموسیر کردم خودمم شیر خوردم تا برات شیر بشه

عزیزم الان بغلمی من دارم مینویسم تو هم داری به تی وی نگاه میکنی

اینم چند تا عکس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان پرهام
11 آذر 92 12:51
مامانش عکس آیاتای جونو بذار تا بخووریمش
مامان فائزه
پاسخ
چشم ولی شب، آخه لپ تاب من عکسارو آپلود نمیکنه شب با لپ تاب شوهری میزنم
مامان دلنیا
13 آذر 92 18:04
عافیت باشه خاله.مامان ایاتای منم بار اول که دلنیا رو بردم حموم خیلی ترسیدم .باید خیلی مواظبشون باشیم.
مامان فائزه
پاسخ
ممنون بله همینطوره اونا همه زندگی ما هستن